حکایت سفیر انگلیس در هندوستان
The story of the British ambassador in India
ميگويند:
سفير انگليس در دهلي ازمسيري در حال گذر بود، ميبيند يك جوان هندي، لگدي به گاوي ميزند؛
گاوي كه درهندوستان مقدس است!
سفير انگليس ازخودرو خود پياده شده و به سوي گاو ميدود و گاو را ميبوسد! در اين لحظه گاو ادرار ميكند و سفير انگليس با ادرار گاو دست و صورتش راميشويد!
بقيه مردم حاضر كه ميبينند يك غريبه اينقدر گاو را محترم ميشمارد، در جلوى گاو ،سجده ميكنند و آن جوان را مجازات ميكنند.
همراه سفير انگليس با تعجب ميپرسد:
چرا اين كار را كرديد؟!
سفير ميگويد:
لگد اين جوان آگاه، ميرفت كه فرهنگ هندوستان را پنجاه سال جلو بياندازد، ولي من نگذاشتم!
:: موضوعات مرتبط:
حکایت ,
,
:: برچسبها:
حکایت سفیر انگلیس در هندوستان ,
:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0